130

دارد نزدیک  میشود باز نگاهشـــ.. سکوت را  گذاشته  پشت در اتاقش... باز میخواهد مغزم را  بگیرد لای نون ...باز باید تازهـ کنم خاطرات موریانهـ زده شده ام را ...باز هم.

باز باید به خاطر بیاورم در آغوش گرفتهــ شدنش را... نگاهش را که سرد  بود مثل همینـــ همه  ها...اینبار  قرار  استــ تمام شود.. اینبار قرار  است دیهــ ام را  بگیرم.. دیهـ سال های  پوچی ام.. مردنم... دیه سالهایی که کشته شده اند  به جرم... حماقتیــــ که بود...کاش آنقدر  بزرگ بودم که نمیرم...که بیایم پشت  میز خودم دود کنمتـــ...که نروم تنهایی ام را گز کنم ...که بالکن محل کارم نشود همهـ بلندی ام.. دیگر قرار گذاشته ام با خودم  بی تو بمانم... بی تو بنویسم... تو که زمان زنده بودنتــــ مرده بودیــــــــ....مرده ات  به چکارم  می آید...؟ بخوانم سوگواری ات را  در  خراب شدهـ ای  به نام دلمــــ...خدا رحتت کند مــــَرد...

مشامم را تیز خواهم کرد برای نه تو کهــ برای معماریــــ که از دلم، بام بسازد.. برای پریدنم....برای آواز  خواندم....برای بودنم....برای اینکهـ آن بالا با اویش بنشینم و  حرفـــــ بزنم...حرفـــــــ بزند... آن بالا ببوسمش...