58

راستش درسته شعر رو که امروز  گذاشتم طولانی باشه  ولی یکی از بهترین  شعــــر های  استاد  شمس لنگرودیه که خوندنش واقعاً لذت بخشهــــــ. به خصوص  جمله انتهایش که دیوونه کنندس..

پیشنهاد میکنم بخونید :


ساعت

دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز


بیست و ششم آبان .



آفریدگارا

بگــــذار

دهــــان تو را ببوســــــــم
غبار ستاره هـــــا را از پلک فرشتگانت بروبـــــــــم

کف خانــــــــه ات را

با دمب بریده ی شیطان جــــارو کنـــــــــم

متولـــــــــــد شدم

در مرز نازک نیـــــــــستی

سگ های شــما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادنــد .






پروردگارا

نه درخت گیلاس ، نه شراب بـــه

از سر اشتباهــــــی!

                آتش را

                        به نطفه های فرشته یی آمیختــــــی!

و مرا آفریدی .

 

اما تو به من نفس بخشیدی  ،عشـــــــــق من !

دهانم را تــــــو    گشودی

و بال مرا که نازک و پرپری بود

تو به پولادی از حریر

                        مبدل کــــــــردی .

 

سپاسگزارم خدایــــــــــ   من

خنـــــده را

        برای دهــــــــان او

او را


به خاطـــــر من


و مرا


به نیت گم شدن آفــــــــــــــریدی

نظرات 2 + ارسال نظر
ایلیا چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://ghalbezakhmi.blogsky.com

من یاد گرفته ام ..

که فراموش کنم هر چه که به گریه می اندازد دل و نگاهم را

یاد گرفته ام ..

که بگذرم از کنارِ اشک ..

و قوی سازم دل را ..

می دانم که ..

هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ...

منکرِ غم .. نخواهم شد

اما .. با لبخند قهر نخواهم کرد

و می دانم که زندگی .. معجونیست از همه چیز

این من هستم که باید خود را تطبیق دهم با آن

خدایا .. کنارم باش

تا در کنار تو .. احساسِ قدرت کند دلم

**********************************
شهر زیبایی بود

ممنون

مسافر چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

واقعا لذت بردم
ایول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد