۳۴

عاشقم باشی
چمدان می بندم و در را هم

عاشقت باشم
یک روز صبح
روی تختِ خالی بیدار می شوم

ببخشید اگر احمقانه است
دستِ من نیست
مهره های این بازی را من نچیده ام
همیشه تا ابدالدهر
رخ صاف می رود
فیل کج

عاشقم نباش
می خواهم عاشقت شوم!                                                           مهدیه لطیفی

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین رها شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

شعر ِ خوب!

ایلیا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:35 ب.ظ http://ghalbezakhmi.blogsky.com

فنجان واژگون شده‌ قهوه‌ی مرا بر روی میـــز تـــکان داد با ادا ...
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی‌ام تکرارکرد : و درطالع ِ شما ...
قلبم تپید ریخت عرق روی صورتم
گفتم بگو مسافر من می‌رسد و یا ...
با چشم‌های خیره به فنجان نگاه کرد
گفتم چه شد؟! ... سکوت و تکرار لحظه‌ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من
با سر اشاره کرد که نزدیک‌تر بـیـــا
این‌جا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دل‌شده‌ی تا ابــد جــــدا
انگار بی‌امان به سرم ضربه می‌زدنـد
یعنی که هیـــچ وقت نمی‌آید او خدا؟!
گفتم درست نـیـست از اول نگاه کن
فریاد زد : ... بفهـــم! رها کرده او تو را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد