آسمان بارانیـــــ را چتر هستــــــ ... نه؟؟
دل بارانیـــــ ام را چهـــــ کنم ..!؟؟
آنقدر نامت را باران به پنجره کوباند؛ دیشبکه صبح؛با نزول اولین آیه های خورشیدبر خطوط خالی ؛ سبز شدی !و جوانه زدی روی ؛ سه نقطه های بی واژه ام ...مداد سبزم؛ریسمان نامرئی تو را گرفت بالا کشاندی مرا تا حد بی نهایت آبی های دور....حالا تمام برگ های سفیدم بهار شده اند
باز تنهایی باز سنگینی نگاه تو دوباره قدم زدن در کوچه های تنهایی و دیدن انسان های خودپرست... دوباره تکلم کردن با ترنم اشک و فکر های پوچ و بی هدف... دوباره یاد آوردن خاطرات سوخته و بیرون ریختن اشک های شور! از تنهایی یخ زدم آبم کن...
آنقدر نامت را
باران
به پنجره کوباند؛
دیشب
که صبح؛
با نزول اولین آیه های خورشید
بر خطوط خالی ؛
سبز شدی !
و جوانه زدی روی ؛
سه نقطه های بی واژه ام ...
مداد سبزم؛
ریسمان نامرئی تو را گرفت
بالا کشاندی مرا
تا حد بی نهایت آبی های دور
....
حالا تمام برگ های سفیدم
بهار شده اند
باز تنهایی باز سنگینی نگاه تو
دوباره قدم زدن در کوچه های تنهایی و دیدن انسان های خودپرست...
دوباره تکلم کردن با ترنم اشک و فکر های پوچ و بی هدف...
دوباره یاد آوردن خاطرات سوخته و بیرون ریختن اشک های شور!
از تنهایی یخ زدم آبم کن...