80

تصور کنید :


"میگهـــــ  شهاب ؛بیا از زنت جدا شو منم از سیامک  جدا میشم باهم باشیم.......


شبا میرن دوتا خانواده بیرون  و  نگاه  هایـــــــــ زیرکانه  نگار   به   شهاب .....


و وقتیــــــــ عسل  به خونه بر میگرده حســــــ میکنه که ساعت دیواری که  خالش بهش هدیه داده 


ممکنه تو خونش  هیچ وقت نصب نشهــــــــــ .....و اروم  اشکـــــــــ میریزه......


شهاب  به عسل گفته بود  که کادو هارو جمع نکن  شاید دیگه لازم نشد.....


شهاب  عاشق  عسل بود.......


نگــــــــــــار  عاشق  شهاب ......."


برنده کیهــــــ؟؟؟


خدا  تو کجای این داستان داری  خدایی میکنی؟؟؟



نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ http://ro0oz.blogsky.com

وای چقدر سخته...

چرا اینجوری شده؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد