نکند حوا جان سیب را اشتباهی خورده ای؟
تا کجا رفتن و نرسیدن؟
تا کی گفتن و نشنیدن؟
پســــــ کی راضی خواهیم بود به آنچه هستیم؟
اینکه الان من اوج جوانی و زیبایی هستم و نمیتونم ابراز کنمت و مجبورم سکوت کنم...
اینکه باید شب و صبح رو هی بسپرم به نورچراغ های خیابون تا صبح فرداش برسهـــ
یا سر بریدن افکارم به جرم اینکهـــ ظاهراً ممکنه گم و گور بشم و ستاره نشه مدرکمــــ!
کجای دنیا تو بهم ریختهـــ خدا؟
نکنهــــ تو بهشت تو هم داره همه چی بهم میریزهــ؟؟!!
نکنهــــ فرشته هاتم دارن به حال ما زار میزنن بی اختیــــــار ...!!!
کاش باد صبا بودم
یا
یه گل کوچیک وحشی بنفش میون یه دشت پر لالهــــ
یا
یه خورشید تو یه زمین دیگهـــ
کاش
دنیارو واسه خودم کوچیک و کوچیک و کوچیک میکردم که فقط من و تو باشیم کنار هم ...!
همین.