45

شده بود که گاهی حس کنی  بازم اجازه داری به کسی که دوسش داری...بگی!شده بود که  بدونی  حرف زدنت  وجججوودتو  نابود میکنه!!!!و بازم پا بخوری از نبود  مسئولیت و لیاقتت تو زندگیش!!!

نه  در واقع میشه به جد گف، که دارم چرند میگم و  حقیقتاً نمیدونم چی دارم میبافم!!!و خوب به تبع  هرکی اینو بخونه سر در نمیاره!!!و تنها خودت میدونی که   میترسی !! از تکیه کردن .. از  بودن ! از حس کردن  یکی   شونه به شونت!!و دیگه آهنگهای چاووشی و مهدی رضوان  نمیونه روحتو آروم کنه!!!و دلت بازم دنبال همون آرامشس که  فقط وقتی  آروم تو  حرمش میشینی بهت دست میده!!!

حس میکنم بازم کم اشتها شدم!!و باز ضعفهای دیوانه کننده و از حال رفتن... !زرشکــــ   نه  من دیگه بیدی نیستم که با این بادا  بلرزم!تازه اول راهم !خوابم میاد!چی میشه که  یه هو پامیشم از جامو شروع میکنم به نوشتن و پاک کردن!!و نهایتش  چند خطیه که خودممم  توش  "قلط" میخورم!!! ههــــــ


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد