38

غباری که از تو نشسته روی قلبم.... باروون چیه !!! سیلــــــــــ نمیتونه بشوره !!!

زخم که  نه  جداییی از تو  دل خراشه

یاد تو مثله خوره      مثل بوفــــــ کورهـــــــــــــ

تقصیر اوون نیست

 نگو تقدیر نگو قسمت


 قصه بی وفایی از خدا به دوره ....


+ماهـــ نما ن:بی مخاطب خاص





نظرات 3 + ارسال نظر
امید شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

اینجا هم غمگین می نویسید
چرا؟

مسافر شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

میدونم دلت گرفته و اینقدر تلخ مینویسی
تو یکی از کامتها هم گفته بودم قبلا ها فقط روی کلمه تو خط میکشیدید ولی انگار چیزایی که باید در دسترس باشن بیشتر شده
وقتی آدم تنها میشه
غم و غصه هاش قد یه دنیا میشه
به امید روزای شاد برای تو دوست خوب

ایلیا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ http://ghalbezakhmi.blogsky.com

زل می زنم به جایی ,

دقیقا" میان چشمانت.
مردمکِ چشمت یک دنیاست
پر از مهربانی و زندگی,
پر از حرفهای نگفته ی بسیار.
دیگران قهوه ی تیره ی چشمانت
را می بینند
من اما,
کُره ای را که
بی آنکه بچرخد,
مرا می چرخاند,
زیر و رویم می کند,
پر و خالی ام می کند از
هرچه هست...هرچه بوده...هرچه.
من روی کُره ی خاکیِ بزرگ
حیات ندارم.
ما,
ــ من و آرزوهایم ــ
میان مردمکان توست که زنده ایم.
نگاهم کن,
تا دور شوم از دغدغه ی بی سروسامان
دیروزها و فرداها
نگاهم کن,
تا هزارباره به یاد بیاورم
داشتنت را,
دوست داشتنت را,
زنده بودنم را...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد