37

نه  دیگر آدم بودن فایده ای ندارد . نه  اینجا نباید حرف زد . نباید  عشق ورزید . نباید  دوست داشت. نیابد  دید. نباید  شنید .  اصلاً نباید بود.

نه اینجا  اشتباه شده ایم !اینجا جای من نبود . جای تو نبود . جای هیچ کشتی شکسته ای نیست!

اینجا  باید تنها   ماند.رفت.. تنها مرد...!

خدا تو که اشتباه  نکرده و نمیکنی ... نه؟؟

خدا  تو که  میدانستی! نه؟؟

خدا تو که میتوانستی! نه؟؟

پس  یا  تو مرا یادت نیست!یا من قابل ترحم و بخشش تو نیستم ..! نه؟؟



نظرات 1 + ارسال نظر
ایلیا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ http://ghalbezakhmi.blogsky.com

امروز .. کشتی بغضم به ساحل گریه نشست ..


من چقدر باریدم .. در حسرت ای کاش های مدام دل خود ..

ابر دل سنگین تر از شب شده بود ..

سنگین تر از عمق سکوت ماهی در دل یک دریای طوفانی

من چقدر باریدم .. من چقدر از گریه ی سنگین دلم .. لرزیدم

من چه تنها بودم .. گویی مرگ دلم را با دیده ی خود می دیدم

من امروز بغضم شکست .. در غم کوچ کبوترهایم

در غم کوچ حسی که در قفس سینه عمری .. زندانی بود

کاش باز هم .. همانجا .. می ماند .. کاش بی آب یا که دانه هم

این حس در درون دل من .. باقی بود

آه از حسی که برفت

آه از حسی که .. نبودش مرا به دست گریه داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد